سفر به ثمر

کتاب سفر به ثمر واقعیتی که از رویاهایم ساختم نویسنده : کاوه صدقی
سفر به ثمر

پدر، هنرمند بود و از گرافیک و روزنامه‌نگاری معیشت می‌کرد. سال‌ها طراح و گرافیست روزنامه‌ی کیهان بود. صبح‌ها تا عصر در روزنامه بود و عصرها که به خانه می‌آمد، نصف مجلات معتبر شهر منتظر بودند تا پدر، روی جلد شماره‌ی جدیدشان را طراحی کند. گاه‌گاهی می‌دیدم که پدر تا صبح بیدار است و با ابزارهای طراحی آن زمان مثل قیچی و کاتر و چسب و میز شیشه‌ای و... مشغول طراحی جلد یکی از مجلات است. با همان سن کم، سختی وضعیت آن روزهای خانواده را با گوشت و پوستم احساس می‌کردم. با خودم قرار گذاشته بودم چیز زیادی از آن‌ها نخواهم و چه‌بسا در آن عوالم کودکی‌، می‌خواستم کمک حال‌شان باشم. خانه‌ی مادربزرگ در امیریه بود. بقال محله‌شان تیله‌هایی دلربا داشت که هر کدام را به مبلغ یک ریال می‌فروخت. با هر پولی که در جیبم داشتم، از او تیله می‌خریدم و می‌آوردم به محله‌ی خودمان و هر کدام را به پنج‌ریال می‌فروختم و کلی سود می‌کردم. اما قضیه به همین‌جا ختم نمی‌شد. یک‌بار از یک مغازه، بسته‌های آدامس خریدم و آوردم جلوی مدرسه برای فروش به هم‌شاگردی‌‎ها بساط کردم که ناگهان پدر سر رسید و با دیدن من در آن شرایط، از عصبانیت منفجر شد. در حالی‌که بساطم را جمع می‌کرد و من را به خانه می‌کشاند، می‌گفت کِی پول خواستی که من نداده باشم که حالا توی محل با این کارهایت آبروریزی می‌کنی. جز از راه نوشتن و طراحی، پولی درنیاورده بود و دست‌فروشی پسرش را عیب می‌دانست. بارها اطرافیانش به او می‌گفتند برود در کار خرید و فروش دلار یا خرید و فروش پیکان و ماشین‌های دیگر، ولی اصلا به آن‌ها حتی فکر هم نمی‌کرد. با کارش دلخوش بود. حالا که بحثش پیش آمد بگذارید این ماجرا را هم بگویم که یک روز، اسپری‌های رنگش را برداشتم و روی مشتی بادکنک ریختم و آن‌ها را باد کردم و دسته‌ی بادکنک‌ها را تحویل یکی از بچه‌محل‌ها دادم تا برود بفروشد و در سودش با من شریک شود. چند ساعت بعد، داشتم دادوقال کرکننده‌ی پدر آن پسر را می‌شنیدم که می‌گفت عوض این‌که فکر درس و مشق‌تان باشید، پسر من را هم بادکنک‌فروش کرده‌ای. ماجرا به گوش پدر هم رسید و چشم‌تان روز بد نبیند... برادر بزرگم از همان کودکی، عاشقِ لوکس‌بودن‌ بود. برندهای مطرح آن زمان را آباد کرده بود؛ از لباس‌های بنتون بگیرید تا کفش‌های دکتر مارتین و چوب‌اسکی‌های روسیگنال. همیشه طالب بهترین‌ها بود. من اما با خودم کلنجار می‌رفتم. برادر، فرزند اول خانواده بود؛ یادآور همان عشق دوران اول ازدواج که در خیلی از ازدواج‌ها به تدریج در سال‌های بعد، رنگ می‌بازد. من فرزند دوم خانواده بودم. دوران زندان پدر، سختی‌های جنگ و معیشت کساد. فکر می‌کردم خانواده توجه ویژه‌ای به برادر بزرگ‌تر دارند و با خودم می‌گفتم حق دارند.

 

 

بخشی از کتاب سفر به ثمر

 

فصل اول.  رگه های طلا
دهه ی شصت. دهه ای متفاوت در ایران. سرشار از اتفاقاتی در هرکدام از خانواده های ایرانی که قبل و بعد از آن تکرار نشدند. یا حداقل، زیاد تکرار نشدند. پسری که قصد دارم قصه اش را به شما بگویم، در یک سالگی، برای مدت ها دیگر پدرش را در خانه ندید. پدر بر اثر سوءتفاهمی عجیب، سر از زندان درآورد و پسرِ قصه ی ما همچون اغلب سال های بعدِ زندگی اش با مادر و برادر بزرگش که بی تابانه به آن ها عشق می ورزید، روزگار را گذراند. 
دهه ی شصت. دهه ی بازی های محله ای. گل کوچک با توپ پلاستیکی. دهه ی طاق زدن کارت های فوتبالیست های مشهور روی پله های خانه ها و گاه روی کف آسفالت، تیله بازی ها و جانم برای تان بگوید کل ورزش های خیابانی که می شود تصور کرد. همه‎اش رقابت و مسابقه بین بچه های محل. جانِ پسر با مسابقه و بازی آمیخته شده بود. شاید اگر در دهه ای دیگر به دنیا می آمد، چنین شور و علاقه ای به رقابت و مسابقه در درونش شکل نمی گرفت؛ ولی روزگارش در آن روزها با ورزش و مسابقه گره خورده بود. اوایل که در مسابقه ای شکست می خورد، بغض وجودش را فرا می گرفت و فکر می کرد این شکست، دیگر شکست آخر است و باید برود خانه و فکر درس و مشقش باشد و تمام. ولی فردای آن روز یا حتی کم تر، چند ساعت بعد از آن اتفاق، روز از نو بود و روزی از نو. باز هم مسابقه میان بچه های محل و باز هم برد و باخت های فراوان. 
همچنان که بزرگ می شد و قد می کشید و دبستان را به راهنمایی و دبیرستان می رساند، شوق عجیبی داشت به زود بزرگ شدن، به زود از آب و گل درآمدن. می دانست که می تواند. آن قدر مسابقه داده بود و برد و باخت دیده بود که دیگر کم ترین ترسی از شکست نداشت. همین باعث شده بود بلافاصله درون هر گود و ماجرایی برود که در مسیر رویاهایش بود. رویاهایی که تو گویی در مسیر رسیدن به آن ها خستگی نمی شناخت و نیز نمی دانست اقتضای این را که سنش کم است و شرایط آن روزگار به گونه‎‌ی دیگری ست.  ...


سفر به ثمر سفر به ثمر کتاب سفر به ثمر واقعیتی که از رویاهایم ساختم نویسنده : کاوه صدقی
4 امتیاز از 1 رای
کاوه صدقی
4 امتیاز از 1 رای